بازار آریا - رامین کیانی* اسرائیل پس از 7 اکتبر به توسعه میدانهای نبرد روی آورده است. حملات مکرر به سوریه، فشار بر حزبالله در لبنان، تجاوز به حریم ایران، درگیری در یمن و اکنون حمله به خاک قطر، همگی بیانگر آن است که تلآویو دیگر به مهار تهدیدها در مرزهایش قانع نیست، بلکه به دنبال طراحی دوباره نظم امنیتی کل منطقه است.
قطر سالها کوشیده است نقش میانجی را در بحرانهای منطقهای ایفا کند. این کشور با تکیه بر دیپلماسی فعال و روابط نزدیک با ایالات متحده، خود را بازیگری بیطرف و قابل اعتماد معرفی کرده است. میزبانی بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه، جایگاه دوحه را بیش از پیش تقویت کرده و همین امر سبب شد مذاکرات میان حماس و میانجیهای آمریکایی در خاک قطر برگزار شود. انتخاب دوحه نشانهای از اعتماد واشنگتن به ظرفیت این کشور بود، اما حمله اسرائیل به پایتخت قطر همه این ابتکارها را زیر سوال برد. تلآویو در عمل نشان داد که حتی دیپلماسی تحت حمایت آمریکا هم اگر با منافع امنیتی اسرائیل در تضاد باشد، ارزشی ندارد.
این اتفاق، پیامی فراتر نیز به همراه داشت: تعیینکننده اصلی سیاستهای آمریکا در غرب آسیا، نه واشنگتن که تلآویو است. این حمله همچنین ثابت کرد بحران فلسطین دیگر در مرزهای غزه و کرانه باختری محصور نیست. تهدید اسرائیل اکنون به قلب خلیج فارس کشیده شده است؛ منطقهای که ثبات آن برای بازار جهانی انرژی حیاتی است. هدف قرار دادن دوحه به معنای هشدار اسرائیل به کل منطقه بود که هیچ کشوری نمیتواند خود را از دایره تهدید خارج بداند. برای شورای همکاری خلیج فارس، این رویداد زنگ خطری بود که نشان داد معادلات امنیتی سنتی دیگر پاسخگو نیست.
نشست دوحه در پایان با صدور بیانیهای همراه شد که تنها به محکومیت حمله اسرائیل و تقدیر از قطر بسنده میکرد. نه سخنی از تحریم اقتصادی به میان آمد، نه اشارهای به توقف روند عادیسازی روابط و نه تصمیمی برای تشکیل سازوکار امنیتی مشترک. این رویکرد بیش از هر چیز نشان داد که بسیاری از دولتهای عربی پذیرفتهاند مقابله عملی با اسرائیل هزینهای سنگین دارد و ترجیح میدهند به محکومیت لفظی بسنده کنند.
این همان نقطهای است که تغییر معماری امنیتی منطقه را آشکار میسازد: اسرائیل نه فقط با قدرت سخت خود، بلکه با تردید و تفرقه در جبهه عربی، موقعیت برتری پیدا کرده است.
برای تحلیل سیاستهای کنونی اسرائیل باید به ایده دیرینه «اسرائیل بزرگ» توجه کرد. این مفهوم که ریشه در متون دینی و گفتمان صهیونیسم نخستین دارد، تسلط یهود بر سرزمینی از نیل تا فرات را تجسم میکند. هرچند هیچ کابینهای در اسرائیل تاکنون بهطور رسمی چنین هدفی را اعلام نکرده، اما ذهنیت توسعهطلبانهای که در شهرکسازیهای کرانه باختری، یهودیسازی قدس شرقی و تلاش برای تضعیف دولتهای همسایه دیده میشود، انعکاسی از همان نگاه است.
حمله به دوحه نیز در همین چارچوب قابل فهم است. اسرائیل نشان داد که مرزهای سنتی امنیتی برایش اهمیتی ندارد و همانگونه که در دمشق یا بیروت عملیات انجام میدهد، قادر است در قلب پایتختهای عربی خلیج فارس هم دست به اقدام بزند. این توسعهطلبی تنها جغرافیایی نیست، بلکه نوعی گسترش نمادین مفهوم «ارض موعود» به حوزه امنیتی و راهبردی است.
در سطح دولتها، شماری از کشورهای عربی آشکارا یا در خفا در مسیر عادیسازی روابط با اسرائیل حرکت میکنند. امارات و بحرین به طور رسمی این راه را پیمودهاند، مراکش و سودان به آنان پیوستهاند و عربستان سعودی تا آستانه عادیسازی پیش رفت. فشار ایالات متحده نیز این روند را تقویت میکند.
اما در سطح ملتها، واقعیت چیز دیگری است. افکار عمومی در جهان عرب و اسلام همچنان بهشدت ضداسرائیلی است و مساله فلسطین بهعنوان نماد همبستگی و هویت جمعی باقی مانده است. حمله به قطر این شکاف را بیش از پیش آشکار کرد. دولتها به محکومیت دیپلماتیک بسنده کردند، اما ملتها آن را تعرضی به کل جهان عرب دانستند. این تضاد میان دولتها و ملتها همان چشم اسفندیار نظم تازهای است که اسرائیل میخواهد به پشتوانه آمریکا برپا کند.
باید پذیرفت که غرب آسیا در آستانه دگرگونی عمیقی قرار گرفته است. نظم سنتی که بر توازن میان قدرتهای منطقهای و حضور مستقیم آمریکا استوار بود، احتمالا جای خود را به نظمی میدهد که شاید در آن اسرائیل، ستون اصلی امنیتی باشد. این نظم بر قدرت سخت، بازدارندگی مطلق و حمایت واشنگتن تکیه دارد. اما تجربه تاریخی نشان داده است نظمهایی که فاقد مشروعیت اجتماعی باشند، در بلندمدت پایدار نمیمانند.
نشست دوحه به ما نشان داد که جبهه عربی تضعیف شده و اسرائیل هیچ ابایی از خشونت ندارد. خروجی این نشست چیزی جز محکومیت لفظی نبود؛ اجماعی که در ظاهر شکل گرفت، در عمل بیرهاورد بود.
* معاون پژوهشی اندیشکده دیپلماسی ملل