بازار آریا - دنیای اقتصاد : در کشورهایی که از نهادهای سیاسی قوی برخوردار نیستند، مشاهده دو پدیده جالب است؛ نخست، حاکمان بسیاری از این کشورها، بهرغم ثروتاندوزی، فساد و سوءمدیریت آشکار، از حمایت فعال بخش قابلتوجهی از جامعه برخوردارند. عجیبتر آنکه برخی از اقشار فقیر جامعه نیز، که طبعا رضایت کمتری از حکومت دارند، از حامیان حکومت به شمار میروند.
به عنوان نمونه، حکومت طالبان با اکثریت پشتون در مقابل تاجیکها را میتوان از این دسته نام برد. دوم آنکه در نبود نهادهای بازدارنده قوی، انتظار میرود که حاکمان بتوانند به طور نامحدودی از قدرتشان کسب رانت کنند. با این حال، تجربه کشورهای مختلف نشان داده است که در عمل محدودیتهایی نیز بر سر این راه وجود دارد. به طور مشخص، حاکمان مجبورند بخشی از منابع استخراج شده (غارت شده) و مالیاتهای جمعآوری شده را صرف برنامههای حمایتی کنند.
این دو مشاهده باعث شکلگیری دو سوال اساسی میشود: اول آنکه چرا بخشی از مردم از رهبران دزدسالارشان حمایت میکنند؟ و دوم آنکه چرا این رهبران تصمیم میگیرند برنامههای حمایتی را پیش بگیرند؟ این مقاله سعی دارد به این دو پرسش پاسخ دهد. ضمنا مقاله در مورد کشورهایی است که اولا از نهادهای سیاسی قوی برخوردار نیستند و ثانیا از نظر قومی چندپارهاند. مدل این مقاله بر سه فرض استوار است: 1. حاکم برای تداوم حکومت خود به حمایت قوم خود نیاز دارد؛ به عبارت دیگر، حمایت قوم خود برای او کفایت میکند و او فرض میکند که اقوام دیگر از وی حمایت نمیکنند.
جمعیت قوم برای این مدل مهم نیست. 2. (سیاست ترس)؛ این تصور القا میشود که جایگزینی حاکم منجر به بیثباتی سیاسی میشود و احتمال دست به دست شدن قدرت از یک گروه به گروهی دیگر را افزایش میدهد. 3. تبعیض مالیاتی تنها میتواند بر اساس فعالیتهای اقتصادی متفاوت باشد. در حالی که حمایتهای دولتی (مثلا یارانهها) میتواند مستقیما گروه یا گروههایی از مردم را هدف قرار دهد و تبعیضآمیز باشد.
سه فرض بالا در عمل چگونه کار میکنند؟
درآمد حاکم از طریق بهرهکشی، غارت و کسب مالیات، هم از قوم خود و هم از اقوام دیگر، حاصل میشود. اگر قومِ در قدرت، تصمیم به حمایت از حاکم بگیرد، وضعیت موجود با احتمال زیاد حفظ میشود. اما اگر آنها تصمیم به برکناری حاکم داشته باشند، کشور با روند جانشینی پراصطکاکی مواجه میشود. در این روند پراصطکاک تضمینی نیست که رهبر بعدی به گروه آنها تعلق دارد یا خیر. از آنجا که تصور میشود وضعیت مردم تحت رهبری حاکمی از قومی دیگر بدتر از حاکمیت همقومیشان است، آنها مجبور خواهند بود از حاکم دزدسالار فعلی حمایت کنند. مقاله این مکانیزم را «سیاست ترس» (The Politics of Fear) مینامد.
از نگاه نویسنده، ترس از سر کار آمدن حاکمی به همان اندازه ناکارآمد اما از قومی دیگر، برای تداوم حمایت از حاکم مستقر کافی است. به عنوان نمونه، حاکم بعدی میتواند به اندازه حاکم فعلی برای قوم پشتون بد باشد، اما اگر بیاید، همه امتیازات و رانتها را از اقوام تاجیک میگیرد. به بیان دیگر، نتیجه ضمنی فرضهای 1 و 2 این است که حاکم بهرغم اینکه منابع قومش را استخراج (غارت) میکند، اما میتواند از حمایت آنها نیز برخوردار شود. فرض 3 این واقعیت را نشان میدهد که در کشورهای کمتر توسعهیافته، وصول مالیات بر درآمد به دلیل ناتوانی بوروکراتیک و پایین بودن ظرفیت دولت چندان قابل اجرا نیست. در نتیجه، حاکمان معمولا به مالیاتهایی متوسل میشوند که تنها میتواند بر اساس فعالیت اقتصادی متفاوت باشد. در نتیجه، گروهها را تنها تا جایی میتوان از طریق مالیات مورد تبعیض قرار داد که فعالیت اقتصادیشان تخصصی و محدود به زمینه خاصی باشد. به بیان دیگر، تا زمانی که گروهها توانایی انتخاب فعالیتهای اقتصادی را داشته باشند، تبعیض مالیاتی علیه آنها شدنی نیست.
در نقطه تعادل، رفتار متقابل حاکم و توده مردم چگونه است؟
اول، هنگامی که گروهی از مردم بترسند که به دلیل فعالیت اقتصادیشان ممکن است مورد تبعیض واقع شوند، این ترس انگیزه آنها را برای مخالفت با حاکمی از قوم خودشان کم میکند؛ در نتیجه، توانایی رهبران برای غارت منابع بیشتر میشود. فرض کنید گروه A به دلیل تخصص خود در یک فعالیت خاص در معرض مالیاتهای بالا قرار دارد، در حالی که گروه B میتواند فعالیتهای اقتصادی متعددی انجام دهد. در چنین وضعیتی وقتی رهبر A قدرت را به دست میآورد: الف) او قادر به کسب رانت از پیروان خود هست، اما نمیتواند علیه اعضای B تبعیض مالیاتی روا دارد. ب) از آنجا که اعضای A میدانند که یک رهبر B به شدت علیه آنها تبعیض روا میدارد، بنابراین از برآمدن رهبری از B واهمه خواهند داشت.
در نتیجه، رهبر A میتواند رانتهای زیادی از طرفداران خود کسب کند. این به آن معنی است که رهبر A میتواند مالیات سنگینی برای هر دو گروه اعمال کند. از سوی دیگر وقتی یک رهبر B قدرت را به دست میآورد: الف) او قادر به کسب رانت از پیروان خود نیست، اما میتواند علیه اعضای A تبعیض مالیاتی روا دارد. ب) اعضای B به او اجازه میدهند از آنها بدزدد و در عوض مشمول پرداختیهای مستقیم و غیرمستقیم حاکم شوند. دوم، زمانی که حاکم میخواهد درآمد خود را افزایش دهد، باید مالیاتها را افزایش دهد. از طرفی، بقای رهبر به حمایت از شهروندان گروه خود گره خورده است.
رهبر میتواند این مشکل را با دادن امتیاز به اعضای گروه خود حل کند. امتیاز میتواند مستقیم (پرداخت یارانه) یا غیرمستقیم (واگذاری مناصب کشوری و لشگری) به اعضای گروه باشد.در واقع رهبر از هر دو گروه مالیات میگیرد، اما تنها برای طرفداران خود خرج میکند. به بیان دیگر، رهبر به ازای هر واحد حمایت (یارانهای) که به حامیان خود میدهد، میتواند هم از طرفداران خود (که بیتفاوت ماندهاند) و هم از مخالفانش مالیات بگیرد. در نتیجه، فایدهای که رهبر از این پرداختها کسب میکند بیشتر از فایدهاش برای کسانی است که آن را دریافت میکنند.
نتیجه
سیاست ترس نشان میدهد حاکمی که دزدسالار، ناکارآمد و برای همه گروههای جامعه پرهزینه است، ممکن است همچنان از حامیانی برخوردار باشد که از تغییر وضعیت موجود میترسند. بر اساس مدل مقاله، احتمال مشاهده چنین پدیدهای در کشورهایی که دارای منابع طبیعی هستند بیشتر هم میشود زیرا حاکم و اعضای گروهاش میتوانند با دسترسی به آن منابع بهره بسیار بیشتری از حکومت کسب کند. به عقیده نویسنده مقاله، آنچه باعث به وجود آمدن این پدیده میشود یکی ضعف نهادهای سیاسی (که میتوانستند اصطکاکها پیرامون مساله جانشینی را به صورت دموکراتیک از بین ببرند) و دیگری چندپارگی قومی جامعه است.
با این حال، نویسندگان مقاله بر این باوردند که این پدیده میتواند حتی در جوامعی که به دلایلی غیرقومیتی تقسیم شدهاند نیز صادق باشد. در چنین شرایطی، اعضای گروه حاکم حتی ممکن است حاضر باشند برای حفظ حاکم فعلی با اعضای گروه دیگر بجنگد.همچنین، نویسنده مقاله ادعا میکند که ایده اصلی سیاست ترس میتواند حتی در کشورهایی با نهادهای سیاسی توسعهیافته نیز قابل مشاهده باشد به شرطی که اولا چندپارهگی سیاسی در آنها شدید باشد و ثانیا اصطکاکهای جانشینی در آنها به یک مساله جدی بدل شده باشد. به عنوان مثال، شکافهای عمیق ایدئولوژیک مانند شکاف بین محافظهکاران و لیبرالها در مسائل اجتماعی ممکن است برای رسیدن به چنین شرایطی کافی باشد. همچنین، اصطکاکهای ناشی از ناتوانی احزاب برای یافتن جایگزینی برای یک رهبر کاریزماتیک نیز میتواند به سیاست ترس منجر شود.
در نهایت، ایده اصلی سیاست ترس این است که تا زمانی که اعضای یگ گروه برای حفظ قدرت و برای به دست آوردن سیاست اجتماعی مطلوب خود محتاج به رهبر مشخصی باشند، این رهبر میتواند بهرغم فساد و ناکارایی همچنان دلخوش به حمایت اعضای گروه خود باشد.
منبع:
The Control of Politicians in Divided Societies: The Politics of Fear; Gerard Padro I Miquel; Review of Economic Studies (2007) 74, 1259–1274.