بازار آریا - متیو لاکی استاد علوم سیاسی در دهه 1950، نیروی هوایی ایالات متحده تلاش کرد کابین خلبانهای خود را بازطراحی کند تا متناسب با ابعاد بدنی متوسط خلبانان باشد، به امید آنکه طراحی جدید بتواند نرخ خطاهای خلبانان را کاهش دهد.
در این فرآیند، آنها 10 اندازهگیری بدنی را از بیش از 4000 مرد ثبت کردند و در نهایت دریافتند که حتی یک نفر از نمونههایشان از نظر همه این 10 معیار دقیقا «میانگین» را نمایندگی نمیکند. انسانی با ابعاد کاملا متوسط شاید در دنیای «صور مثالی» افلاطون وجود داشته باشد و بتوان او را ریاضیوار ترسیم کرد، اما در جهان واقعی، بدن هر انسانی به شکلی از این معیارها انحراف دارد. نکته این داستان آن است که طراحی یک محصول، خدمت، نهاد یا نظام یکپارچه و انعطافناپذیر که برای همه افراد کارآمد باشد (یا چنانکه تجربه نیروی هوایی نشان داد، حتی برای یک نفر هم کارآمد باشد)، اغلب ناممکن است.
همین مشکل سالهاست گریبانگیر آموزش عمومی نیز شده است؛ جایی که دانشآموزان ناچارند خود را در قالبهای استاندارد آموزشی از پیش تعیینشده جای دهند. «سال خان»، بنیانگذار موسسه غیرانتفاعی «آکادمی خان»، در کتاب جدید خود با عنوان «واژگان نو: چگونه هوش مصنوعی آموزش را دگرگون میکند»، استدلال میکند که پیشرفتهای اخیر در سامانههای هوش مصنوعی شاید راهحلی برای این مشکل ارائه کنند. از دید او، یادگیری در یک کلاس استاندارد ذاتا ناکارآمد است؛ زیرا معلم باید یک درس واحد را برای حدود 30 کودک با سطح مهارتها و شیوههای یادگیری گوناگون تدریس کند. این معمولا به معنای تدریس در سطح «میانگین کلاس» است. نتیجه آنکه بخشی از دانشآموزان از سادگی بیش از حد درس دچار ملال میشوند، درحالیکه گروهی دیگر کاملا جا میمانند و سردرگم و مأیوس میشوند.
درست مانند طراحی صندلی کابین خلبان، تدوین یک طرح درس استاندارد که بر اساس میانگین تواناییها باشد، ممکن است به کلاسی بینجامد که عملا برای هیچکس مناسب نیست. خان تاسف میخورد که در مدارس امروز، «بچهها یاد میگیرند که ساکت در ردیفها بنشینند، سروصدا نکنند و فقط یادداشت بردارند. به آنها دانش از پیش آماده خورانده میشود و مجبورند همگام با دیگران پیش بروند. در این فرآیند، هرگونه تفاوتورزی علمی یا اجتماعی مجازات میشود.» به نظر او، منطق مقیاسپذیری در «تولید انبوه» مدارک تحصیلی در چارچوب بودجههای محدود مدارس، ناگزیر به نتایجی کمتر از بهینه منجر میشود؛ چراکه ذهنها به زور در قالبهای استاندارد ریخته میشوند.
خان استدلال میکند که از دیرباز میدانیم آموزش فردبهفرد با حضور یک معلم خصوصی تجربهای بسیار برتر برای دانشآموزان فراهم میکند. او بارها به نمونه مشهور اسکندر مقدونی اشاره میکند که از آموزش خصوصی فیلسوف نامدار یونانی، ارسطو، بهرهمند شد. آموزش فردی به معلم خصوصی این امکان را میدهد که دشواری درسها را با سطح توانایی دانشآموز هماهنگ کند و علاقهمندیهای خاص او را در مسیر آموزش لحاظ نماید. به بیانی دیگر، نقش یک معلم خصوصی در آموزش همانند صندلی قابلتنظیم در کابین خلبان است. البته محدودیت چنین مدلی آن است که نمیتوان آموزش فردبهفرد را به آسانی برای جمعیتی در حدود 50میلیون دانشآموز مدارس دولتی در ایالات متحده تعمیم داد. شاهزاده مقدونی ممکن بود از شانس بهرهمندی از دومین فیلسوف بزرگ یونان (پس از افلاطون) بهعنوان معلم خصوصی برخوردار باشد، اما مردم عادی امروز چنین بختی نخواهند داشت.
اینجاست که پای سامانههای هوش مصنوعی به میان میآید. خان پیشنهاد میدهد از Khanmingo، محصول آکادمی خان، برای ارائه آموزشگرهای هوش مصنوعی شخصیسازیشده در مقیاس گسترده استفاده شود. او در ترسیم این چشمانداز ــ جهانی که در آن هر دانشآموز «ارسطوی مصنوعی» خود را دارد ــ با افتخار به الهامگیریهای علمی-تخیلیاش اشاره میکند. خوشبینی او در تضاد آشکار با نگرانیهای رایج امروز قرار میگیرد؛ نگرانیهایی که معتقدند هوش مصنوعی آموزش را با تقلبهای فراگیر و یا «فساد فکری» ناشی از محتوای سطحی و بیکیفیت نابود میکند.
البته چنین هراسهایی از فناوریهای نوین که ممکن است تواناییهای شناختی ما را تضعیف کنند، قدمتی به اندازه شکایت افلاطون دارد؛ همانجا که او نوشت: «نوشتن در روح یادگیرندگان فراموشی خواهد کاشت، زیرا آنان دیگر از حافظه خویش بهره نخواهند برد و به نشانههای نوشتاری بیرونی اعتماد خواهند کرد، بیآنکه خود چیزی را به یاد آورند.»
خان بهخوبی از این نگرانیها و بسیاری دغدغههای مشابه درباره پیامدهای کلی هوش مصنوعی، و بهویژه تاثیر آن بر آموزش، آگاه است. بخش قابلتوجهی از مباحث کتاب او به پاسخ دادن موردبهمورد به همین نگرانیها اختصاص یافته است. او توضیح میدهد که Khanmingo دقیقا چگونه طراحی شده تا با مشکلات شناختهشده مقابله کند: از ترغیب به تقلب توسط چتباتها گرفته تا تضعیف رشد اجتماعی و عاطفی دانشآموزان، بروز سوگیریهای الگوریتمی، و حتی جایگزینی خلاقیت انسانی توسط ماشینها. از این منظر، کتاب خان تا حدی شبیه به تاریخچهای از طراحی تجربه کاربری است؛ سندی که مسائل شناختهشده در کاربردهای فعلی را مرور میکند و سپس راهکارهای فنی پیادهسازیشده در Khanmingo را برای رفع آنها نشان میدهد.
برای نمونه، در برابر مشکل دانشآموزانی که میخواهند با کمک هوش مصنوعی از زیر بار نگارش تکالیف فرار کنند، خان پیشنهاد میدهد سامانههایی مانند Khanmingo با چارچوبهای حفاظتی طراحی شوند؛ به این معنا که سامانه تنها اجازه داشته باشد روی نوشتههای موجود پیشنهاد و بازخورد بدهد، نه اینکه کل متن را بهجای دانشآموز و با لحن او تولید کند. افزون بر این، هوش مصنوعی میتواند فرآیند نگارش دانشآموز را رصد کند و در صورت تلاش او برای استفاده غیرمجاز از چتباتهای دیگر، معلم را مطلع سازد.
به همین ترتیب، خان توضیح میدهد که چگونه یک آموزشگر هوش مصنوعی در ریاضیات میتواند طوری طراحی شود که بهطور عمدی پاسخ مستقیم به دانشآموزان ندهد و در عوض تنها راهنماییهایی جزئی ارائه کند تا دانشآموز ناچار شود برای یافتن پاسخ از تواناییهای ذهنی خود بهره گیرد. بهعنوان نمونه، او به دانشآموزی اشاره میکند که در حال تمرین خاصیت توزیعی در جبر است و پرسشها و پاسخهای خود را برای هوش مصنوعی ارسال میکند. در مواردی که دانشآموز مرتکب خطا میشود، سامانه بهجای آنکه پاسخ درست را مستقیم ارائه کند و عملیات صحیح را نمایش دهد، از دانشآموز میخواهد استدلال خود را مرحلهبهمرحله بنویسد و برداشتهای نادرست را که نیازمند بازنگریاند مشخص کند.
این مثال، الگوی کلیای را نشان میدهد که خان برای آموزشگرهای هوش مصنوعی در نظر دارد: آنها باید نقش راهنمایی سقراطی را ایفا کنند؛ یعنی با پرسشهای هدفمند به دانشآموزان کمک کنند ایدهها را خودشان کشف کنند، نه اینکه پاسخهای آماده در اختیارشان بگذارند. از این منظر، یک آموزشگر هوش مصنوعی خوب باید به شیوهای درست «غیرمفید» باشد؛ ترکیبی از مقاومت و یاری ارائه کند تا تواناییهای ذهنی دانشآموز در فرآیند یادگیری تقویت شود.
با این نگاه، شاید Khanmingo آیندهای بهتر برای آموزش دانشآموزان فراهم کند؛ اما چشمانداز خان پرسش دیگری را برمیانگیزد: در دنیای آموزش با تکیه بر هوش مصنوعی، نقش آینده معلمان چه خواهد بود؟ خان بارها و بهشدت تاکید میکند: «هیچ شغلی در جهان مدلهای زبانی بزرگ امنتر از معلمی نیست. معلمان نهتنها جایگزینناپذیرند، بلکه هوش مصنوعی به پشتیبانی از آنها خواهد آمد.» او دقیقتر پیشبینی میکند که یک تقسیم کار جدید شکل خواهد گرفت: هوش مصنوعی در عمل به هر معلم معادل سه دستیار آموزشی میدهد که در تصحیح تکالیف، طراحی برنامههای درسی و پایش پیشرفت دانشآموزان کمک میکنند.
در این میان، نقش معلم انسانی به سمت الگوی کلاس معکوس تغییر میکند؛ الگویی که در آن آموزش رسمی در خانه (برای مثال با ویدئوهای درخواستی آکادمی خان و تدریس مبتنی بر هوش مصنوعی) صورت میگیرد و زمان کلاس صرف انجام تکالیف و گفتوگوهای سقراطی میشود. به بیان ساده، معلمان زمان بیشتری را صرف فعالیتهای مشارکتی و یادگیری فعال با دانشآموزان خواهند کرد و نقش سخنرانی مستقیم کماهمیتتر خواهد شد. در پایان کتاب، چشمانداز خوشبینانه خان درباره اینکه چگونه هوش مصنوعی میتواند آموزش را بهبود بخشد، نه اینکه آن را نابود کند، به شرط آنکه تصمیمات درستی بگیریم، مرا نسبت به آغاز مطالعه کتاب خوشبینتر کرد.
با این حال، باید اذعان کنم که هنوز نگرانیهایی دارم؛ شاید به دلیل تردید همیشگیام نسبت به چگونگی بهکارگیری و سازگاری انسانها با سامانههای نوین هوش مصنوعی. برای مثال، هرچند خان مصرانه تاکید میکند که انتظار ندارد هوش مصنوعی موجب کاهش اشتغال معلمان شود. من در بلندمدت باور به این ادعا را دشوار مییابم. به بیان دیگر، هرچند انتظار ندارم که هوش مصنوعی در کوتاهمدت شغل معلمان را از میان ببرد، اما در آینده، زمانی که رکود اقتصادی شدیدی رخ دهد، قانونگذاران ایالتی برای جبران کسری بودجه ناچار به تصمیمگیری خواهند شد.
در برابر نگاه سیاستمدارانی که با کسری چندمیلیارد دلاری بودجه مواجهاند، کنار گذاشتن نیمی از معلمان ایالت با این توجیه که «هوش مصنوعی جای خالی را پر خواهد کرد»، ممکن است بیش از آنکه «جنونآمیز» به نظر برسد، شبیه یک راهحل رایگان جلوه کند. نکته اینجاست که فارغ از کیفیت طراحی Khanmingo یا سایر سامانههای آموزشی هوش مصنوعی، همواره عوامل اقتصاد سیاسی بر کارکرد واقعی آنها اثر خواهند گذاشت؛ عواملی که فراتر از کنترل خان و دیگر فعالان حوزه فناوری آموزشی است.
نگرانی دیگری که هنگام مطالعه کتاب ذهنم را مشغول کرد، بارها به این گفته یک دانشآموز در مجله نیویورک بازمیگشت:«من ساعتها و ساعتها در تیکتاک میگذرانم… آنقدر که چشمهایم درد میگیرد و برنامهریزی و انجام تکالیفم سخت میشود. اما با ChatGPT میتوانم در دو ساعت مقالهای بنویسم که معمولا 12 ساعت وقت میبرد». نکته اینجاست که هر نوع رابطهای که دانشآموزان و معلمان با Khanmingo یا سایر ابزارهای هوش مصنوعی در کلاس برقرار کنند، باید در بستر اکوسیستم دیجیتال همهگیر دستگاهها، چتباتها و اپلیکیشنهایی دیده شود که بخش بزرگی از زندگی ما را اشغال کردهاند.
Khanmingo تنها ابزار تاثیرگذار بر ذهن دانشآموزان نیست؛ هر دستگاه و اپلیکیشنی (مانند همان تیکتاک) در شکلگیری ارتباطات عصبی آنها، چه مثبت و چه منفی، نقش دارد. همان تبلت یا لپتاپی که دانشآموز از آن برای استفاده از Khanmingo و تقویت مهارتهای خواندن استفاده میکند، همان ابزاری است که منتقدان میگویند باعث اعتیاد و کاهش تمرکز او میشود. به همین ترتیب، در حالیکه خان معتقد است هوش مصنوعی میتواند به کودکان کمک کند مراقب سلامت روان خود باشند، Khanmingo بر همان دستگاههایی اجرا میشود که ما را منزوی و افسرده میسازند.
خان و بنیاد غیرانتفاعی او میکوشند از فناوریهای نوظهور برای کمک به کودکان در رشد ذهنی سالم، کسب مهارت و تبدیل شدن به بزرگسالانی نقاد و متفکر استفاده کنند. با این حال، این تلاش درون دستگاههایی انجام میشود که اکثرا با محصولات شرکتهای تجاری پر شدهاند؛ محصولاتی که اغلب اهدافی مخالف این مسیر را دنبال میکنند. بنابراین، اگر هوش مصنوعی در آموزش بخواهد موفق باشد، به دانشآموزانی نیاز داریم که تمایل واقعی به استفاده از آن و یادگیری داشته باشند، نه کسانی که بیوقفه در گرداب امیال دیجیتال مهارشده گرفتار و همچون ارواح دوزخ دانته در دایره دوم، در تلاطم باشند.
خان و تیمش شاید بتوانند یک «ارسطوی هوش مصنوعی کامل» را بهطور رایگان در اختیار همه جهان قرار دهند؛ اما اگر محصولات تجاری بیرون از کلاس همچنان ذهن ما را فرسوده کنند و تنها میل به «اسکرول بیپایان» را در ما باقی بگذارند، این تلاش ممکن است به سرنوشت سیزیف دچار شود: زحمات خان برای ارتقای ذهن نسل جوان، زیر فشار سنگین همان نظام فناورانهای که آنها را به پایین میکشد، بیاثر شود.
از این رو، موفقیت هوش مصنوعی در آموزش صرفا به طراحی درست Khanmingo محدود نمیشود؛ بلکه نیازمند نهادینهسازی عادات سالم در استفاده از سایر محصولات فناورانه نیز هست. در نهایت، خان چشماندازی امیدبخش از آیندهای ترسیم میکند که در آن هوش مصنوعی به شکلی درست در آموزش بهکار گرفته میشود؛ نگرانی من تنها این است که آیا ما خرد لازم برای تحقق چنین چشماندازی را خواهیم داشت یا نه.